
خواجه عبدالله انصاری
بخش ۲
ای عزیز ولایت محبت عادت و عبارت نیست و اهل اصول از این آگاه نیست منازل این کوی مناهل این جوی بر تفاوت عظیم است این شراب را آشامیدن باید نه شنیدن
محبت سه است علتی و خلقتی و حقیقتی، علتی هواست و خلقتی قضاست و حقیقتی عطاست
آن محبت که از علت خیزد در نفس نزول کند نفس را پست کند و آنچه از خلقت خیزد در دل باشدو آنچه از حقیقت خیزد در جان قرار گیرد تا وی را از وی نیست کند و بخود هست کند
نشان محبت آنست که غرقه جمال محبوب بود در مقابله دوست هستی نه بیند دوست را جز بدوست نه بیند
۵
از هرچه مرا بود بپرداخته ام
تا هر چه ز دوست بود بشناخته ام
۶
در آتش عشق دوست بگداخته ام
زان بیش بسوختم که بشناخته ام
نظرات