خواجه عبدالله انصاری

خواجه عبدالله انصاری

موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی

ای عزیز مصباح سعادت ابدی و مفتاح دولت سرمدی دریافتن طریق حق است که هر که او را نشناخت جاهل مطلق است و اگر طالبی این راه را پاک کن و پشت غیرت بر این پشته آب و خاک کن که چون اغیار را بگذاشتی مسافت از میان برداشتی و چون از خود بریدی به دوست رسیدی و دیدی آنچه دیدی و دیگر اشارت بدینجا راه نیست و زبان از این معنی آگاه نیست

۲

آنها که همی دهند از دیده نشان

در عین تحیراند و در بحر گمان

۳

سریست نهان ز دیده عالمیان

آن را که نمودند به بستند دهان

مست باش و مخروش گرم باش و مجوش شکسته باش و خاموش که سبوی درست رادست بدست کشند و شکسته را بدوش نجات خواهی مبتلا شو بقا خواهی در پی فنا شو اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن گل باش خار مباش یار باش اغیار مباش بار فروشی شیوه اسلام است و یار فروشی کفر تمام است کمال انسان بتصرف دل است باقی بمثال آب و گل است اگر یارا هست کار سهل است صحبت با اهل بدرقه دل و جان است و صحبت با نااهل تفرقه ایمان است آن مصاحبی است برای افزودن جان واین مصاحبی است برای ربودن نان مصاحب اهل را شفیق جان دان و مصاحب نااهل را رفیق نان دان

۵

صد سال در آتشم اگر رحل بود

آن آتش سوزنده مرا سهل بود

۶

با مردم نااهل نباید صحبت

کز مرگ بترصحبت نا اهل بود

پس دل از همه عالم بردار و به سه تن صحبت بدار اول عالمی که ترا از عیب باز دارد و ترا بپرهیز آرد دوم درویشی که در صحبت او متواضع باشی و بخیرات پیوندی سیم صاحبدلی که بر سروی ابر رحمت بارد مگر از آن چیزی بر تو بارد، دست و پای عبدالله به خامی بسته به که با خامی نشسته

۸

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

وز تو نرهید زحمت آب و گلت

۹

زنهار ز صحبتش گریزان می باش

ورنه نکند روح عزیزان بحلت

تصاویر و صوت

نظرات