ابوسعید ابوالخیر

ابوسعید ابوالخیر

رباعی شمارهٔ ۱۳۰

۱

پرسید ز من کسی که معشوق تو کیست

گفتم که فلان کسست مقصود تو چیست

۲

بنشست و به های‌های بر من بگریست

کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست

تصاویر و صوت

سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر به کوشش سعید نفیسی، طهران ۱۳۳۴ » تصویر 84

نظرات

user_image
شاعرمعاصر
۱۳۸۹/۰۷/۲۷ - ۰۱:۵۱:۵۲
دیده فروبستم ازدل وگفتم ای جان تهی شواین دائره که سیه کردی ازمن بیگانه دورشو مترسک نمودی به ظاهر قالب جانم راودرآن ازدل بی خبری کن وفارغ ازاخرت خون شو مرغکی باش ازپرندگان تا که پرخود پیدا کنی پرواز به صفا کنی وازاهل روزگاردورشویکدم بگریز ازخانه هستی که درهوای مستی ناگزیر به هوس فکنی جان پستی زخود دور شو دانه امید کس نکاشت بی سبب دراین مزرعه که درباغ ارزو بی خدا فتنه شد ز بد دور شو درد عشاق کمال است کی گریزیست ازاین کمال آدم به دل نصیحت کن وازشیطان نفس دورشو
user_image
منصور . ش
۱۳۹۲/۰۹/۱۶ - ۰۸:۱۵:۲۰
پرسید ز من کسی که : معشوق تو کیست ؟گفتم که : فلان کس است مقصود تو چیست ؟بنشست و به های‌های بر من بگریستکز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست !؟
user_image
مصطفی
۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۶:۲۵:۴۱
کز دست چنان کسی تو چون خواهی زیست چه معنیی داره ؟
user_image
mehr
۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۶:۵۱:۳۳
آقا مصطفیمیخواهد بگوید این معشوقی که تو نام میبری قبلاً پدر مرا در آورده ، تو چطور با او سر میکنی
user_image
کمال
۱۳۹۵/۰۱/۲۳ - ۱۴:۱۷:۳۸
ج.آ : 8264