
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۸ - در مرثیه عزیزی گوید
۱
آن گوهر پاکیزه که از دیده ما رفت
در خاک فرو رفت مگر ورنه کجا رفت
۲
آه از ستم دهر که آن گلبن از ین باغ
ناچیده گل عیش بصد خار بلا رفت
۳
سروری بنگارید بسنگ سرخاکش
کاین سر و قدی بود بر باد فنارفت
۴
چون همت او عالم فانی نپسندید
پا بر سر عالم زد و در ملک بقارفت
۵
امید وفا قطع شد از عالم فانی
آنروز که در زیر گل این گنج وفا رفت
۶
در بزم جهان دامن آن شمع نیالود
زان در حرم کعبه ارباب صفا رفت
۷
پای همه اهلی چو درین راه بلغزد
ثابت قدم او بود که در راه خدا رفت
۸
یارب بکمال کرم خویش بیامرز
او را که درین بتسلیم و رضا رفت
نظرات