
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۰۰۷
۱
با کس سخن مگو که من از غیرت آتشم
آهی مباد کز جگر گرم برکشم
۲
من آن گلم که آتش سوزنده ام تمام
آن به که باد نسازد مشوشم
۳
گر ناله یی کنم نه ز بیدردیم بود
من عاشق صبورم و با درد خود خوشم
۴
چشم تو ساقیم شد و دشمن زرشک سوخت
او می خیال دارد و من زهر میچشم
۵
از آه گرم و سرد نشد دیده روشنم
با آنکه همچو شمع همه شب در آتشم
۶
آلوده دامنم نشماری که در رهت
چون آب دیده پاک دل و صاف و بیغشم
۷
اهلی منم که چون سگ دیوانه روز و شب
سر گشته هر طرف ز پی آن پریوشم
نظرات