
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۰۵۴
۱
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم
۲
ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت
کز دردسر مستی از یمن تو وارستم
۳
در عشق سرافرازی بردار توان کردن
تا من سر جان دارم در کوی غمت پستم
۴
گفتم مگر از مهرت طرفی بتوان بستن
بی مهر و وفا بودی نقش غلطی بستم
۵
در عشق بتان اهلی خوانند اگرم کافر
از روی مسلمانی انصاف دهم هستم
نظرات