
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۰۵۵
۱
دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم
سالها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم
۲
گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه وار
پوست درپوشم چو آهو شیوه مجنون کنم
۳
گر بقدر گریه آبم در جگر باشد چو ابر
آنقدر گریم که کوه و دشت را جیحون کنم
۴
گه گهی در کنج غم از گریه سازم دل تهی
بازآیم سوی آن بدخو و دل پر خون کنم
۵
سوختم چون اهلی لب تشنه یارب رحم کن
بیش ازین از چشمه حیوان صبوری چون کنم
نظرات