
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
گمره عشقم و نبود به من مست گرفت
که چنین می بردم او که مرا دست گرفت
۲
خاک ره گشتن ما عین سرافرازی بود
چشم کوتاه نظر همت ما پست گرفت
۳
موج بحر کرم افکند مرادم به کنار
ورنه این صید نشاید به دو صد شست گرفت
۴
از وجود و عدم یار فراغت دارد
هستی ام نیستی و نیستی ام هست گرفت
۵
اهلی از عشق تو شد کافر و زنار پرست
نام ایمان به زبان بهر زبان بست گرفت
تصاویر و صوت

نظرات