
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۱۷
۱
دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم
دل بطوفان نهم و چشم به تقدیر کنم
۲
پیرم و مست جوانان ز خودم شرمی باد
که جوانان نکنند آنچه من پیر کنم
۳
کس ره من ندهد در حی لیلی وش خویش
مگر اینصورت مجنون شده تغییر کنم
۴
گفته یی درد دل خویش بگو پیش طبیب
بیش از آن درد دلم هست که تقریر کنم
۵
من جز از سجده بت راه بطاعت نبرم
کافری باشم اگر دانم و تقصیر کنم
۶
دوش در خواب سحر همدم خورشید شدم
مگر این خواب بدیدار تو تعبیر کنم
۷
عاقلی به زمن ایخواجه طلب در غم دل
من بزنجیر دلم دل بچه زنجیر کنم
۸
اسم اعظم مگرم ملک سلیمان بخشد
ورنه من چون تو پری را بچه تسخیر کنم
۹
خواب راحت ز درت یافتم آنروز مباد
که ببد روزی ازین مرحله شبگیر کنم
۱۰
کس ز صد حرف یکی ره نبرد چون اهلی
آیت حسن ترا کاینهمه تفسیر کنم
نظرات