
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۲۰
۱
آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم
گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم
۲
آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم
چکنم گر نکند از کرم خود نگهم
۳
زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم
دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم
۴
گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ
که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم
۵
من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز
که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم
۶
دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم
که کند خاک سیه آتش برق گنهم
۷
چون گدای در آن شاه بتانم اهلی
نا امید از در بخشش نکند میل شهم
نظرات