
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۴۱
۱
چه حسن است این زهی خوبی مگر خورشید و ماه است این
چه عشق است این زهی محنت مگر قهر آله است این
۲
مگر گر بد کنم آه دلت بر من کجا گیرد
حذرکن کاتش محض است جان من نه آه است این
۳
چه ظلم است این که میتابی رخ از فریاد مظلومان
سگ فریاد خوانی نیست آخر داد خواه است این
۴
بامید کف پای تو چشمم خاک ره گردید
بنه در چشم من پای همان دان خاک راه است این
۵
ز غم خون شد دل اهلی اگر باور نمیداری
دو چشم خون فشان بنگر که بر حالش گواه است این
نظرات