
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۴۲
۱
میخواست شب که داغ نهد دلستان من
میساخت او فتیله و میسوخت جان من
۲
گو استخوان من سگ کویت مخور که هست
پیکان زهر دار تو در استخوان من
۳
خواهم زبان خویش برون آرم از دهان
تا نشنود حدیث تو کس از زبان من
۴
بی پرتوی ز آتش دل در هوای تو
هرگز برون نشد نفسی از دهان من
۵
تا جیب جان من نشود همچو غنچه چاک
ظاهر شود داغ نهان من
۶
گر زین دل کباب حریفان نه آگهند
بویی نمی برند ز آه و فغان من
۷
تا جان نسوخت شعله آهم نشد بلند
بی آتشی چراغ که افروخت جان من
۸
اهلی به ناتوانی من گر نکرد رحم
گو رحم کن بحال دل ناتوان من
نظرات