اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۱۱۹۲

۱

درد از طبیب گرچه نهفتن نمی توان

درد دلی مراست که گفتن نمی توان

۲

خواهم شکفته رو زیم از غم چو گل ولی

هرگز بزهر خنده شکفتن نمی توان

۳

خواب صبوح اگرچه بیوسف رخان خوشست

غافل ز گرگ حادثه خفتن نمی توان

۴

هر در که هست سفته ز الماس همت است

وصل تو گوهریست که سفتن نمی توان

۵

گفتی که لعل من کشد از زهر حسرتت

وه کاین حدیث تلخ شنفتن نمی توان

۶

شد داغ عشق در دل ویرانه ام نهان

گنج وفا بخاک نهفتن نمی توان

۷

اهلی اگرنه بر تو نسیمی وزد ز دوست

گرد غم از جبین تو رفتن نمی توان

تصاویر و صوت

نظرات