
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۱۹۹
۱
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من
دشمن نکرد آنچه به من کرد بخت من
۲
چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین
کآخر چو گل به باد فنا داد رخت من
۳
با من چو کوهکن دل کوه است در فغان
از کار سخت من نه که از جان سخت من
۴
چون من به آب دیده درختی نشاندهام
جز خون دل چه گل بدمد از درخت من
۵
جایی که صد چو تخت سلیمان رود به باد
اهلی ببست تخته تابوت تخت من
نظرات