
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۲۲۰
۱
هرگز دلم ملول نگشت از جفای او
تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او
۲
آن گل نهاده در ره من صد هزار خار
من خار راه رفته بمژگان برای او
۳
از عمر بیوفای خودم در عجب که چون
کرد اینوفا که کشته شدم در وفای او
۴
ما را طواف کعبه چه حاجت که میکده
صد کعبه در طواف در آرد صفای او
۵
عالم خراب گنج زر و رند می پرست
در عالمی که گنج زرست اژدهای او
۶
دانی که مرغ دل همه در اضطراب چیست
در اضطراب آنکه بمیرد بپای او
۷
اهلی در آشنایی و یاری ز جور اوست
بیگانه یی که کس نشود آشنای او
نظرات