
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۲۴۳
۱
خوش آنکه بودمه من زباده مست شده
فکنده دست ز دوش من و ز دست شده
۲
چو کام از آن لب میگون دلم مست یافت
چنان خوشست بمستی که می پرست شده
۳
اگر چه دین و دلم شد شراب و شاهد و ساقی
چرا ملول نشینم چو هر چه هست شده
۴
مگر غبار مرا سر بلند سازد باد
چنین که در ره یارم چو خاک پست شده
۵
خمیده شد چو کمان قد اهلی از غم یار
کشاکش اجلس در پی شکست شده
نظرات