
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۲۸۴
۱
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
۲
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
۳
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
که بلند همتان را نبود هوای پستی
۴
چو سبو پر است ساقی بقدح شراب اولی
نخورد فراخ روزی غم روز تنگدستی
۵
ز تو خوشدلیم اهلی بهمین که دامن از می
همه کس بآب شوید تو بگریه های مستی
نظرات