اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۱۲۸۹

۱

دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی

دوشم همه شب در جگر سوخته بودی

۲

میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز

گویا همه عاشق کشی آموخته بودی

۳

در چشم من از خون جگر سوسنی آمد

آن لعل قبایی که بنو دوخته بودی

۴

میسوزم ازین غم که زیان شد همه بر من

تیری که پی صید خود اندوخته بودی

۵

اهلی بتو گفتم که نگهدار ز خوبان

آب رخت آنروز که نفروخته بودی

تصاویر و صوت

نظرات