
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۰۳
۱
از غمزه گه عتاب و گهی خنده میکنی
مارا چو شمع میکشی و زنده میکنی
۲
از نوغزال اگر تو درآیی بگشت شهر
خوبان شهر را همه شرمنده میکنی
۳
آن یوسفی که سروقدان را ز بند خویش
آزاد میکنی و دگر بنده میکنی
۴
شوخی و نوجوان و شه حسن از آن سبب
ننگ از من فقیر کهن ژنده میکنی
۵
ای آفتاب اگر تو بخاک افکنی نظر
هر ذره خاکرا مه تابنده میکنی
۶
ای باد دم مزن ز گل من که شمع را
از شرم آن جمال سر افکنده میکنی
۷
در بزم عیش با همه در عین یاریی
جور و جفا باهلی درمانده میکنی
نظرات