
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۰۸
۱
ای اشک جگر سوز که در چشم پر آیی
بنشین که نمک ریزه دلهای کبابی
۲
یارب که کف پای تو بر دیده که مالد
شبها که تو افتاده ز می مست و خرابی
۳
دریاب کزین همنفسان زود برنجی
و آنگاه چو من سوخته جویی و نیابی
۴
پروای که داری تو که با حشمت شاهی
سرخوش ز می حسنی و مستان ز شرابی
۵
بیداری اهلی بامیدی است که یکشب
بوسد کف پای تو نه بیند که بخوابی
نظرات