
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۱۳
۱
بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی
نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی
۲
چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی
چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی
۳
منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز
نبود ز دست مردم گذرم بهیچ راهی
۴
به طفیل خسروی کن نظری چو میتوانی
که بیک نظر کنی خوش دل ریش دادخواهی
۵
تو نهال حسن و اهلی چه گیا که بر تو دستش
نرسد و گر رسد هم بکجا رسد گیاهی
نظرات