
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۳
۱
از نرگس توام نظری ای پسر بس است
چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
۲
گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را
پیکان آبدار تواش در جگر بس است
۳
ای آنکه محرمی بر آن شوخ سعی کن
چندانکه نام من ببری اینقدر بس است
۴
دستم نمی رسد که به بر گیرمت ولی
دست خیال تو مرا در کمر بس است
۵
کی وصل گل به مرغ گرفتار می رسد
بویی که میرسد ز نسیم سحر بس است
۶
باشد که ناله یی بکند در دل تو کار
از صد هزار ناله یکی کارگر بس است
۷
گر خاک رهگذار تو اهلی نشد زبخت
اورا به چشم گردی از آن رهگذر بس است
تصاویر و صوت

نظرات