
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۶
۱
شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست
هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست
۲
هرکه مهر سبز خطان در دل او شد عزیز
تا نرست از خاک گورش سبزه از خواری نرست
۳
حق پرستی در سر و افسردگی در دل چه سود
جان فدای گرمی پروانه آتش پرست
۴
رندی از شاه و گدا در کوی خوبان عیب نیست
خوش بود افتادگی و نیستی از هر که هست
۵
چاک جیب جان چو خواهد بود از دست اجل
من بدست خویش کردم تا کشد بیگانه دست
۶
در سر بازار هستی تا نظر می افکنم
به ز سیمین ساعدان نقدی نمی آید بدست
۷
صد درم بر دل گشود آنکس که گفتا لب ببند
تا خدا نگشود صد در بر کسی یک در نبست
۸
خاک اهلی شد گل از می گر گلی بر وی دمید
هر که آن گل بو کند تا حشر خواهد بود مست
نظرات