
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۶۱
۱
گر بود یوسفش گرانجانی
بگرانجانی خود ارزانی
۲
وقت آن خوش که از سبکروحیست
همچو ساغر گشاده پیشانی
۳
تا نگردد ز گریه دیده سپید
نشکفد نو بهار روحانی
۴
ایگل از خود ملاف کان عارض
گر به بینی ورق بگردانی
۵
هر که خود را نکشت روز وصال
میکشد آخرش پشیمانی
۶
از سر زلف یار رشته صبر
گم کنی هر دم از پریشانی
۷
اهلی از هجر دل بمردن نه
مرده بهتر که زنده درمانی
نظرات