
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۷۱
۱
رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
دیدی که چه باروز من سوخته کردی
۲
کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی
درد همه در جان من اندوخته کردی
۳
از خون اسیران نشود سیر سگ تو
اکنون که بخون منش آموخته کردی
۴
تا باز کجا میروی امشب به شبیخون
کز آتش می شمع رخ افروخته کردی
۵
اهلی چه گشودی برخ ماه وشان باز
چشمی که بصد خون جگر دوخته کردی
نظرات