
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۷۲
۱
گر درد من سر از دل فرهاد بر زدی
بر سنگ تیشه کی زدی از غم بسر زدی
۲
مجنون چو من اگر جگرش سوختی ز عشق
آتش ز برق آه به آفاق در زدی
۳
آنشمع اگر ز چهره بر انداختی نقاب
پروانه را مجال ندادی که پر زدی
۴
گر حکم داشتی چو سلیمان دلم بباد
از ملک خاک خیمه بماک دگر زدی
۵
هر زخم ناوکی که زد آنشوخ بر دلم
راحت فزود کاش ازین بیشتر زدی
۶
یکشب اگر رقیب شدی دور از آن پری
فریاد چون سگان همه شب تا سحر زدی
۷
اهلی گر آن مسیح نفس نام بردی اش
بعد از هزار سال سر از خاک برزدی
نظرات