
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۸۱
۱
سوختم شمع صفت تا شدم آتش نفسی
بی دل گرم نخیزد دم گرمی ز کسی
۲
گر دل سوخته زان لب دهیش کام چه کم
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
۳
پیش از آن بگسل از اغیار که مردم گویند
حیف از آنگل که در آویخت بهر خار و خسی
۴
طمع وصل تو خامیست ولی شمع صفت
می پزم در دل ازین آتش سودا هوسی
۵
گر دل از سینه صد چاک فغان کرد مرنج
کاین نه مرغیست که خاموش بود در قفسی
۶
پیش او کشته شوم گر پس صد سال بود
مهلتی نیست درین قافله جز پیش و پسی
۷
چهره زرد تو اهلی چکند دوست ولی
برگ کاهی بود از مردم درویش بسی
نظرات