
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۸۵
۱
اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چه نور دیده گلی در میان صد خاری
۲
نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا
که خودفروش زند لاف این خریداری
۳
اگر بصدق روی ره چو کوهکن در عشق
نه بیستون که فلک را ز پیش برداری
۴
دلا بسوز که ننشیند آتشت چون شمع
به یک دو قطره که گاهی ز دیده میباری
۵
تو گر بدین خوبان نمیروی از جا
نه آدمی بحقیقت که نقش دیواری
۶
بوصل دوست رسی آنچنانکه دل خواهد
گر اختیار چو اهلی ز دست بگذاری
نظرات