اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۱۳۸۷

۱

بیا که می‌کُشدم درد آرزومندی

طبیب درد منی در بمن چه می‌بندی

۲

مرا گریز چو از بندگی میسر نیست

تو را گزیر نباشد هم از خداوندی

۳

ز بس که غیرت حسنت غیور کرد ای شمع

ز برق حسن خود آتش به عالم افکندی

۴

گهی چو سرو زدی ریشه در دل و جانم

که خار خار امیدم ز بیخ بر کندی

۵

اسیر هجر تو را آرزوی مردن خویش

چو آرزوی خلاصی است در دل بندی

۶

عجب مدار جداییّ یوسف از یعقوب

به کوی عشق چه بیگانگی چه فرزندی

۷

هزار تجربه کردیم و عاقبت اهلی

علاج ما شکری بود از آن لب قندی

تصاویر و صوت

نظرات