
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۳۹
۱
گرچه در غارت جان است دو چشم سیهت
سر آن چشم سیه گردم و روی چو مهت
۲
حاجت صور و دم عیسی مریم نبود
مرده را زنده کند بار دگر یک نگهت
۳
تویی آن ماه که خورشید بود بنده تو
بلکه خواهد که شود سایه صفت خاک رهت
۴
بکه نالیم ز بیداد تو؟ کز سایه حسن
حلق در گوش بود چون مه نو پادشهت
۵
طعنه بر ما چه زنی ای ملک از عرش، بترس
تا نه از زهره جبینی فکند دل به چهت
۶
اهلی از خاک در دوست مشو دور که تو
بنده پیری و جز دوست که دارد نگهت
نظرات