
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
هفتاد سال شد که دل من در آتش است
می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است
۲
عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل
من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است
۳
از بسکه نازک است دل آن بهار حسن
ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است
۴
جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست
ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است
۵
اهلی اگرچه دوست کند جلوه بر همه
خرم دلی که آینه اش صاف و بی غش است
تصاویر و صوت

نظرات