
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۴۹
۱
گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
۲
گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ
شمع رخساره برای چه برافروخته است
۳
چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح
بروای خواجه مرا کس بتو نفروخته است
۴
مهره بازی کند از شعبده هردم چشمش
این همه شعبده یارب ز که آموخته است
۵
دل دیوانه از آن خال سیه مور صفت
تخم سودا همه درجان من اندوخته است
۶
سوی اهلی نگر ای شمع چو پروانه تست
که تو تا چشم بهم میزنی او سوخته است
تصاویر و صوت

نظرات