
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۵۱
۱
ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست
قیامت است که در روزگار ما برخاست
۲
اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار
چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
۳
به هر چمن که چو آب روان خرامیدی
پی قیام تو سرو سهی به پا برخاست
۴
وفا نه از تو که از هیچ کس نمی بینم
چه حالت است؟ مگر از جهان وفا برخاست
۵
جهان بکام تو اهلی کنون شود کان سرو
نشست با تو و بخت از سر جفا برخاست
نظرات