
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است
که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است
۲
مرا در وادی محنت، غم مردن کجا باشد
در این ره زندگی سخت است ورنه مردن آسان است
۳
کسی کو عیب من کردی چو دید آن تیغ مژگان را
هزارش رخنه در دل کرد و سخت اکنون در آن جان است
۴
مخور در ظلمت عالم فریب از چشمه مهرش
سراب است این که پنداری تو آب خضر رخشان است
۵
چرا یوسف کند عیب زلیخا، گر درد جیبش
که دامن گیر او آخر همین چاک گریبان است
۶
چراغ همت زاهد چو برق اندک ثبات آمد
درآ در سایه ساقی که او خورشید تابان است
۷
به سیل گریه اهلی را سر آمد عمر و آن مسکین
ز خوناب جگر چشمش هنوز آلوده امان است
تصاویر و صوت

نظرات