اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۱۶۸

۱

بی سوز محبت نتوان دل به بتان بست

داغی است غم عشق که بر خود نتوان بست

۲

جان کشته شیرین حرکاتیست که لعلش

صد غنچه دهان را بیکی نکته زبان بست

۳

چون لب بگشودم که شکایت کنم از وی

خندید و من سوخته را باز دهان بست

۴

از جان خود ای دلشدگان دست بشویید

کان ظالم خونخواره به بیداد میان بست

۵

اهلی نتوانست از او قطع نظر کرد

هرچند که چشم از رخ خوبان جهان بست

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا اهلی شیرازی به اهتمام و تصحیح حامد ربانی ۱۳۴۴ - تصویر ۱۳۹

نظرات