اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۱۷۱

۱

مارا تنی چو صورت دیوار مانده است

چشم و زبان و دست و دل از کار مانده است

۲

خواهم که بشکنم قفس تن که دور ازو

بیهوده مرغ روح گرفتار مانده است

۳

از دیده یار رفت وزخون خشک شد مژه

زان گل که بود در نظرم خار مانده است

۴

از زخم تیر غمزه او زنده نیست کس

وان هم که زنده است دل‌افگار مانده است

۵

در عشق هرکه رشته جان بگسلد ز شوق

آن خود بدست بسته زنار مانده است

۶

اهلی اسیر ششدر غم گشت چاره نیست

بیچاره نامراد بناچار مانده است

تصاویر و صوت

نظرات