
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۱۰
۱
من که چون شمع ز داغ تو صدم روشنی است
گر بگریم ز غمت غایت تر دامنی است
۲
شب چراغ غم دل از در دلها طلبند
ورنه محمود چکارش به در گلخنی است
۳
این چه سحرست که آن آهوی صید افکن تو
خود بخواب است و صدش غمزه بصید افکنی است
۴
آفتابی تو و کس را نبود تاب نظر
مگر آن کس که چو آیینه دلش آهنی است
۵
ای ز جان پاک تر آن لعل می آلود بنوش
کز کمینگاه دلم وسوسه در رهزنی است
۶
همه کس درد دل خود به طبیبان گفتند
قصه درد دل ماست که نا گفتنی است
۷
اهلی از زخم رقیب است ز رحمت محروم
غایت دوستی مدعیان دشمنی است
نظرات