
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۱۸
۱
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
۲
گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست
۳
دوای زخم دلم جز لبش که میداند
که مرهم دل من با مسیح مریم نیست
۴
گسستم از همه عالم بمهریار و چه سود
که سست عهد مرا عقد مهر محکم نیست
۵
ز بسکه خون جهانی بریخت دوری او
کجاست کز غم هجرش فغان و ماتم نیست
۶
در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است
ولی بمهر و محبت ز هیچکس کم نیست
تصاویر و صوت

نظرات