
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۲۵
۱
گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت
بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت
۲
خود گوی که این طوطی دلسوخته تا چند
در حسرت آن لعل شکر خند توان داشت
۳
با اینهمه تلخی نتوان ساخت که آخر
یکبوسه زان لب چون قند توان داشت
۴
سودا زده چون گوش کند پند خردمند
این شیوه طمع هم ز هردمند توان داشت
۵
ناصح همه حکمت بود این پند تو لیکن
گر هوش بود گوش برین پند توان داشت
۶
عهد تو و سوگند تو بسیار نپاید
کافر بچه را چند بسوگند توان داشت
۷
اهلی زهوای تو کسش باز نیارد
سیمرغ نه مرغیست که در بند توان داشت
نظرات