
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۲۷
۱
جانم در آتش از ستم ماهپاره ایست
دل غرق خون و دیده خراب نظاره ایست
۲
رحمی نکرد صورت شیرین به کوهکن
بیرحم آدمی نبود سنگ پاره ایست
۳
در کوی عشق نام اجل کس نمی برد
جایی که عشق هست اجل هیچکاره ایست
۴
جز عاشقان که چشم به تقدیر کرده اند
هر کس که هست در پی فکری و چاره ایست
۵
در مبحثی که عیسی مریم سخن کند
صد پیر سالخورده کم از شیر خواره ایست
۶
اهلی شب سیاه تو روشن نمی شود
هر چند در سرشک تو هر یک ستاره ایست
تصاویر و صوت

نظرات