
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۳۳
۱
نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است
لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است
۲
حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن
قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است
۳
دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری
دست در گردن کند خون منش در گردن است
۴
آتش غم ساقیا ننشاند الا آب می
رحم کن ای ابر رحمت کاتشم در خرمن است
۵
جَیبِ من هم دارد از پیراهنِ یوسف نشان
گر نه کوری ای برادر ، این همان پیراهن است
۶
حال سوز دوستان ای شمع میدانی ولی
من از آن سوزم که چشمت بر زبان دشمن است
۷
نگسلم اهلی به جور از دامن آن گل چو خار
هر کجا خواهد شدن دست منش در دامن است
نظرات
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی