
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۳۷
۱
شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت
۲
شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن
که دل سنگ هم از حسرت فرهاد بسوخت
۳
مرد عشق آن زن هندوست که در کیش وفا
زنده چونشمع در آتش شد و آزاد بسوخت
۴
از تف خون دلم خنجر او سرخ شدست
یاز سوز جگر من دل فولاد بسوخت
۵
عاقبت اهلی دلسوخته چون صید اسیر
آنچنان مرد که بروی دل صیاد بسوخت
تصاویر و صوت

نظرات