
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۴۵
۱
نه از طرب هوس گشت با غم افتادست
هوای نو گل خود در دماغم افتادست
۲
چه تیره است شبم با وجود آتش دل
مگر که چشم بدی بر چراغم افتادست
۳
هلاک خود طلبم من که می خورم بی تو
گمان مبر که نظر بر فراغم افتادست
۴
چو لاله بر سر راهت فتاده ام بنگر
که هوش رفته و از کف ایاغم افتادست
۵
بکوی او همه جا لاله زار شد اهلی
ز بسکه پنبه خونین ز داغم افتادست
نظرات