
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۴۸
۱
ذره چون خورشید گردد طالع و لامع خوش است
آفتاب بخت من لامع نشد طالع خوش است
۲
میزند تیغ آفتاب من که میرم پیش او
گر شفاعتخواه نبود در میان مانع خوش است
۳
میرسد گاهی بسمع محرمان حالم ولی
حال مجنون را اگر لیلی بود سامع خوش است
۴
سایه ام بر سر سگش همچون همامی افکند
گر بمشتی استخوان من شود قانع خوش است
۵
ناخوشیهایی که ما از ظلمت هجران کشیم
گاه گاهی برق وصلی گر شود لامع خوش است
۶
دوش دیدم اهلی آنمه همنشین در واقعه
گر بخواب این قصه هم واقع شود واقع خوش است
نظرات