
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۵۸
۱
ناخورده می ز نرگس او دل خمار یافت
تا چیده یک گل از مژه صد زخم خار یافت
۲
میکرد شمع از آتش دل بی قرار سعی
بعد از هزار سعی بکشتن قرار یافت
۳
آنرا چو من رواست که گشت چمن کند
کز خار و گل مشام دلش بوی یار یافت
۴
من ذره حقیرم و آن آفتاب حسن
هرجا نظر فکند چو من صدهزار یافت
۵
چندان ز مهر او بفلک رفت دود دل
کایینه جمال بآخر غبار یافت
۶
با انس آن غزال کنار از جهان گرفت
مجنون که آرزوی دل اندر کنار یافت
۷
سرچشمه حیات اگر شد نصیب خضر
اهلی نمی هم از مژه اشگبار یافت
نظرات