
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۶۰
۱
امید خلق باقبال و دولت خویش است
امید ما بغم و درد و حسرت خویش است
۲
اسیر محنت عشق از هوای راحت وصل
اسیر نیست گرفتار محنت خویش است
۳
چه غم ز داغ محبت چو شمع عاشق را
گرش ثبات قدم در مشقت خویش است
۴
دلی غمین نگذارد به بیش و کم ساقی
غم او خورد که نه راضی بقسمت خویش است
۵
بزیر پای خسان سرمنه چو سبزه که سرو
بلند قدریش از قدر و همت خویش است
۶
هزار سال اگرت مهر مینماید چرخ
مباش غره که در بند فرصت خویش است
۷
سر بهشت ندارد کز کنج غم اهلی
بهشت زنده دلان کنج خلوت خویش است
نظرات