
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۷۰
۱
عید قربان شد و سر در ره جولان تو رفت
من سری داشتم آن نیز بقربان تو رفت
۲
این چه شکل است و شمایل مگر از مشرق حسن
آفتابی که بر آمد بگریبان تو رفت
۳
لذت درد سکندر خضر امروز چشید
که بحسرت ز لب چشمه حیوان تو رفت
۴
رفت جان بهر تو بر باد ولی بر تو چه غم؟
چه تفاوت که نسیمی ز گلستان تو رفت
۵
نه که حرمان تو تنها دل من برد بخاک
کز جهان هرکه برون رفت بحرمان تو رفت
۶
اهلی آن شد که کند میل تو آن نخل بلند
میوه شاخ امید از لب و دندان تو رفت
نظرات