
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۸۷
۱
گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت
مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت
۲
آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم
بازش امروز هوای می دوشینه گرفت
۳
چند جان همه را آن مه نو خط سوزد
آخرش دود دل خلق در آیینه گرفت
۴
گنج سر دهنش تا نبرد راه کسی
مهر خط لب لعلش در گنجینه گرفت
۵
دی مرا بود گذر بر سر کوی دگری
ره بمن دوش سک کویش ازان کینه گرفت
۶
بسکه بر خرقه پشمین بودم داغ شراب
در دلم آتش ازین خرقه پشمینه گرفت
۷
تازه گلزار جهان بر دل اهلی تنگ است
مرغ روحش ره آن گلشن دیرینه گرفت
نظرات