
اهلی شیرازی
شمارهٔ ۲۸۸
۱
صبر تلخ است و دوای من خونین جگر است
داروی درد من از درد جگر سوزتر است
۲
چون ننالم که رقیبش بجفا می کشدم
وین که او آگه ازین نیست جفای دگرست
۳
منم آن دلشده پروانه که جا بر سر شمع
بی خبر سوخته ام تا دگران را خبرست
۴
هر کجا غمزده شوخی است بلای دل ماست
تیر باران بلا در ره اهل نظرست
۵
ناصحا من نکنم ترک بتان قصه مخوان
گفتگویی که بجایی نرسد درد سر است
۶
اهلی از بهر خدا پرده زنار بکش
که تفاوت زتو تا بر همنان اینقدرست
نظرات