اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شمارهٔ ۲۹۰

۱

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است

لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است

۲

غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم

کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است

۳

ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن

شعله ور جانست چون شمعم که در پیراهن است

۴

عارض خوی کرده ات ای گل ز گوهر خرمنی است

چشم از مژگان پرنم خوشه چین خرمن است

۵

طوطی مسکین که چون من بنده خط تو شد

طوق لعل او ببین کش خون خود در گردن است

۶

دامن نیلی قبایی شسته ام از گرد ره

زان سبب صد رود نیل از گریه ام در دامن است

۷

غم مخور اهلی گرت سوزد فلک از داغ دل

زانکه دامن گیرش آخز چون شفق آه من است

تصاویر و صوت

نظرات